قدسی مشهدی- غزل شماره 31
شبی هرکس به بزم دلستانی جا کند خود را
دمی صدبار دل با دیده اش سودا کند خود را
شب وصل است و دل عهد خیالت تازه میسازد
که امشب فارغ از تنهایی فردا کند خود را
عنان دل به دست بیخودی افتاده، میترسم
که بیتابانه حرفی گوید و رسوا کند خود را
به دشت بی سرانجامی، چنان گردیده قدسی گم
که عمری بایدش گردید، تا پیدا کند خود را