قدسی مشهدی- غزل شماره 282
سینه تنگ و من هلاک زخم پنهان دگر
خون شو ای دل تا گشاید جای پیکان دگر
پر تأمّل میکند ساقی چو آمد دور ما
دورِ ما را ترسم اندازد به دوران دگر
آتش ما یادگارست از گلستان خلیل
در دل هر اخگرش یابی گلستان دگر
حسن اگر خواهی، مرو بیرون چو مهر از یک لباس
هر زمان بیرون مکن سر از گریبان دگر
مینماید بر سر کوی تو نقش هر قدم
از هجوم گریۀ من، چشم گریان دگر
ریزۀ سیماب را ماند دل صدپارهام
در نثارِ خنجرت هر پاره را جان دگر
آنکه زاهد کرده عریانش، نه ایمان است و دین
عشق دارد در لباس کفر، ایمان دگر