قدسی مشهدی- غزل شماره 281
عاشق چو شدی، نالۀ جانکاه نگه دار
گر جان به لب آید ز ستم، آه نگه دار
تا سیلِ بلا گم نکند خانۀ ما را
ای گریه، چراغی به سر راه نگه دار
خواهی ز تو پنهان نبود عیب تو، چون صبح
هرجا که روی، آینه همراه نگه دار
هر ناله که کردم، نفسی کاست ز عمرم
یا رب تو ازین نالۀ جانکاه نگه دار!
مشتاقِ نظر، طاقت یعقوب ندارد
خود را، مه من! از خطر چاه نگه دار
شاید بگشایند دلت را به نسیمی
چون غنچه ره فیضِ سحرگاه نگه دار
سهل است غم دم بدم و نالۀ جانکاه
ای عشق، تو از فرقتِ ناگاه نگه دار
حرفی ز زبانم نکشد بیخودی، ای عشق!
در بیخبری از خودم آگاه نگه دار
با یکدمه مهلت، چه مجال بد و نیک است؟
خواهی بگسل رشتۀ ما، خواه نگه دار
دوران بگذشت ای شب غم، این چه درازیست؟
اندازۀ این رشتۀ کوتاه نگه دار
قدسی هنر و عیب چو از هم نشناسی
خواهی بشکن آینه را، خواه نگه دار