قدسی مشهدی- غزل شماره 274
کس کارِ تُنُک حوصله را تنگ نگیرد
آیینه که از شیشه بود زنگ نگیرد
تا عرصۀ مشرب نکشم باز، عنان را
جا بر دل من وسعت اگر تنگ نگیرد
آزاده دل آن است که در ترکِ تعلّق
گر در خُم نیلش فکنی، رنگ نگیرد
کی خصمیِ ظاهر شکند نسبتِ اصلی؟
چون شیشه تواند طرف سنگ نگیرد؟
آن را که اثر کرد به دل، زاری بلبل
گل چیست، که خواهد می گلرنگ نگیرد
رنگینی گلشن بود از نغمۀ بلبل
بی زمزمهای، بزمِ طرب رنگ نگیرد
آهنگ گلستان نکند باد صبا صبح
تا رخصتی از مرغِ شباهنگ نگیرد
با غنچه بگویید که خون شد دل بلبل
بر خنده کسی راهْ چنین تنگ نگیرد
زان رنجِ خمارم کُشد امشب، که صراحی
بر گردن خود خون من از ننگ نگیرد
حسرت نگذارم به دل خویش چو قدسی
دامان تو گر حیرتم از چنگ نگیرد