قدسی مشهدی- غزل شماره 230
در هجرت، از شکست، دلم را اثر نماند
زین پیش بی تو بود قرارم، دگر نماند
شمعی که تازه کُشته شود، دودش اندک است
بازآ که بی تو یک نفسم بیشتر نماند
ای بلبلان، بقای شما باد در چمن
کز ما به نیم چاشت چو شبنم اثر نماند
وقتی به پرسش دلم آمد خدنگِ یار
کز گریه نیم قطرۀ خون در جگر نماند
بر من ز باغ وصل چنان بستهاند راه
کامّیدواریام به نسیم سحر نماند
قدسی چنان گداخت ز تأثیرِ درد عشق
کز نام بردنش به زبانها خبر نماند