قدسی مشهدی- غزل شماره 202
گفتم از عشقت کشم دامن، گریبانگیر شد
سر کشیدم، گردنم تا پای در زنجیر شد
کاوکاوِ چشمه اندازد ز صافی آب را
آنقدَر در گریه کوشیدم که بیتأثیر شد
از خدنگ عشق، پیکانی که شد در سینه جمع
کوهکن را تیشه گردید و مرا زنجیر شد
ذوق تنهایی و دام غم چه میپرسی که چیست
عندلیبی را که با گل در گلستان پیر شد
گرچه عمری کرد تدبیر رهایی از غمش
عشق چون آمد، خرد شرمندۀ تدبیر شد
عشق چون قایم شود، راحت کند آزار را
آنچه در پیمانهام خون بود، اکنون شیر شد
چون بنای دوستی هرگز نمیگردد خراب
عشق هر ویرانهای را کز پی تعمیر شد
دیدن روی جوانان چشمْ روشن میکند
دیدۀ یعقوب در هجران یوسف پیر شد
تیر عشقت از دل قدسی نشد هرگز خطا
رد نگردد هرچه از روز ازل تقدیر شد