قدسی مشهدی- غزل شماره 154
نگاهم از فروغ عارضت در چشمِ تر سوزد
ز بیم گرمی خوی تو آهم در جگر سوزد
ز کم ظرفی بود، هر دم کشیدن از جگر آهی
چراغی کو تُهی باشد ز روغن، بیشتر سوزد
به جانم از ملامت اینقَدَر ناخن نزن ناصح
که آتش را کسی چندان که کاود، بیشتر سوزد
چراغ آسمان نوری ندارد، برق آهی کو
بود کاین نُه کهن فانوس را در یکدگر سوزد
به پیغامی ز وصل یار خوش بودم، چه دانستم
که از بخت سیاهم بر لب قاصد خبر سوزد
ز خون دل نوشتم نامه سوی یار و میترسم
که خون دل ز گرمی بالِ مرغِ نامهبر سوزد
چو آه خود سراپا شعلهام قدسیّ و میترسم
که پیکانش مباد از گرمی خون در جگر سوزد