می دید رویت آینه و دیده برنداشت

قدسی مشهدی- غزل شماره 134

می دید رویت آینه و دیده برنداشت

خشنود شد دلم که ز مهرت خبر نداشت

برگ گلی نبرد صبا از چمن برون

کز درد، بلبلی ز پی‌اش ناله برنداشت

در حیرتم که دیده ازو برنداشتم

دل را چگونه برد که چشمم خبر نداشت؟

در خاک خفته‌ایم چو گنج و مقیّدیم

مُردیم و غم ز دامن ما دست برنداشت

دامن ز ننگِ صحبت من چید، هرکه بود

غیر از جنون عشق که از من بتر نداشت

چشم دلم ز نورِ رخ او لبالب است

در حیرتم ز طور، که تابِ نظر نداشت

از جورِ خویش می‌کُشدم ،ورنه در دلش

هرگز فغان بی‌اثر من اثر نداشت

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها