قدسی مشهدی- غزل شماره 118
کعبۀ عشق است کانجا هیچ محمل ره نیافت
کس به جز عاشق در آن وادیّ و منزل ره نیافت
آفتاب آمد که بیند عارضش بیاختیار
از هجوم غمزه، از روزن به محفل ره نیافت
زان شب تارم نداند صبح، کز خون دلم
سوی روزن هرگزم خورشید از گل ره نیافت
وه چه صیدِ لاغری قدسی، که مُردیّ و ز ننگ
ذوقِ بسمل کردنت در طبعِ قاتل ره نیافت