چه گهرها به عوض بر سر دریا افشاند

قدسی مشهدی- غزل شماره 109

چه گهرها به عوض بر سر دریا افشاند

قطره‌ای چند اگر ابر ز دریا برداشت

چون قلم خوانده شود رازِ دل از نقشِ پی‌ ام

در سر کوی تو نتوان قدم از جا برداشت

خوش به دشنام تو آمیخته چون شهد به شیر

از لبت کامِ خود اعجازِ مسیحا برداشت

هست چشمی که بر احوالِ دلم گریه کند

سینه هر زخم که از تیغِ تمنّا برداشت

تا خس و خار درین بادیه مجنون شده‌اند

ناقۀ کیست که دیگر ره صحرا برداشت؟

آن سیه‌ روزِ فراقم که قضا صبحِ ازل

روزِ من دید و سوادِ شبِ یلدا برداشت

بزم وصل است و حریفان همه خمیازه‌ کشند

نتوان چشم چو پیمانه ز مینا برداشت

مژه‌ام نقش تو بست آنقَدَر امشب، که فلک

اطلس آورد به بالینم و دیبا برداشت

می‌توانم نظر از هر دو جهان بست، ولی

نتوانم دل از آن نرگس شهلا برداشت

شاد گشتیم که خضرِ رهِ پروانه شدیم

که پی شعله ز داغ جگر ما برداشت

قدسی امروز ز هر روز گرفتارترست

عشق تا باز که را سلسله از پا برداشت؟

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها