قدسی مشهدی- غزل شماره 321
فسرده صحبتم از انتظارِ گریۀ شمع
گلی نچید شبم از بهارِ گریۀ شمع
ترشّح مژه از التفاتِ داغ بود
به دست شعله بود اختیار گریۀ شمع
به محفل از پرِ پروانه برگ گل ریزد
ز شاخِ شعله، نسیم بهار گریۀ شمع
هلاکِ کلبۀ خویشم که میکشد دایم
فراقِ خندۀ صبح و خمار گریۀ شمع
ز خاک مشهد پروانه گل شکفت و هنوز
نمیرود ز دلش خار خار گریۀ شمع
چرا شکفته نسوزم که رشتۀ کارم
تمامْ صرف گره شد چو تار گریۀ شمع
بود سرشک مرا آبرو ز بخت سیاه
فزاید از دل شب، اعتبار گریۀ شمع
شهیدِ خصلتِ پروانهام که بر دل او
نکرد خندۀ شمشیر، کار گریۀ شمع
نبرد پیش تو، چندان که سوختم قدسی
سرشک گرم مرا اعتبار گریۀ شمع