قاآنی شیرازی – سایر اشعار شماره 14
مسمط
وله ایضا فی مدحه
بت ساده ی رفیق بط باده ی رحیق
مرا به ز صد حشم مرا به ز صد فریق
نخواهم غذای روح به جز باده ی رقیق
نجویم انیس دل به جز ساده ی رفیق
چو دولت یکی جوان چو دانش یکی عتیق
به حمدالله از بتان مرا هست دلبری
به طلعت فرشته ای به قامت صنوبری
به رخ ماه نخشبی به قد سرو کشمری
به دل سنگ خاره ای به تن کوه مرمری
به هر آفرین سزا به هر نیکویی حقیق
خطش یک قبیله مور رخش یک حدیقه گل
تنش یک دریچه نور لبش یک قنینه مل
خطش ماه را ز مشک به گردن فکنده غل
لبش بر چَهِ عدم ز یاقوت بسته پل
به سرخی لبش شفق به یاران دلش شفیق
خرامنده تر ز کبک سیه چشم تر زوعل
دهان نیستش وزو سخن ها کنند جعل
ز عشق وی ابرویش در آتش فکنده نعل
رخش از نژاد گل لبش از نتاج لعل
یکی یک چمن شقیق یکی یک یمن عقیق
نخواهم کسی گزید ازین پس به جای او
که هرگز ندیده ام بتی با وفای او
چو جاوید زنده است دلم در هوای او
سزد گر به زندگی بمیرم برای او
که نادر فتد ز خلق نگاری چنین خلیق
چو خواهم ازو شراب دوَد گرم در وثاق
صراحی و جام را فرود آورد ز طاق
بریزد ز دست خویش می از شیشه در ایاق
پس آنگاه به دست من دهد با صد اشتیاق
که بر یاد لعل من بنوش این می رحیق
چو من درکشم قدح سراید که نوش باد
به قول قلندران همه جزو هوش باد
هزار آفرین تو را به جان از سروش باد
به جز در ثنای تو زبان ها خموش باد
که شهزاده را به صدق تویی داعی صدیق
فلک فر علیقلی که جودش بود فره
برویش ندیده کس مگر روز کین گره
ز سهم خدنگ او چو بیرون جهد ز زه
کند ماه آسمان چو ماهی به تن زره
بخندد همی ببرق سر تیغش از بریق
فلک رفته در رکوع ز بهر سجود او
دلش بیتی از کرم مکارم نجود او
تنی هست روزگار روانش وجود او
نمایند در جهان همه شکر جود او
چه در هند برهمن چه در روم جاثلیق
ز رایش به مویه ماه ز جودش به ناله نیل
هم از فضل بی منال هم از عدل بی عدیل
سخن های او بلند سخایای او جمیل
کرم های او بزرگ عطاهای او جزیل
هنرهای او شگرف نظرهای او دقیق
ز انصاف کاملش جهان حوزه ی حرم
ز رخسار شاملش زمین روضه ی ارم
به قدر ستارگان اگر باشدش درم
به یکره چو آفتاب کفش پاشد از کرم
محیطیست جود او دو عالم درو غریق
زهی بخت حاسدت شب و روز در رقود
به میزان خشم او تن دشمنان وقود
کمان از تو ممتحن چنان کز محک نقود
سزد عقد جو ز هر کمند تو را عقود
سزد برج سنبله دواب تو را علیق
پرد تا به عون پر همی طیر در هوا
دود تا به زورگام همی رخش در چرا
دمد تا به فرودین همی از زمین گیا
رسد تا به بندگان ز شاهان همی عطا
جهد تا به زخم نیش همی خون ز باسلیق
تو را یسر در یسار تو را یمن در یمین
به ارزاق خاص و عام دل و دست تو ضمین
ملک گویدت ثنا فلک بوسدت زمین
جهان با همه جلال تو را بنده ی کمین
خدا و رسول آل تو را هادی طریق