باز برآمد به کوه رایت ابر بهار

قاآنی شیرازی – سایر اشعار شماره 10

مسمط

وله ایضا فی مدحه

باز برآمد به کوه رایت ابر بهار

سیل فرو ریخت سنگ از زبر کوهسار

باز به جوش آمدند مرغان از هر کنار

فاخته و بوالملیح صلصل و کبک و هزار

طوطی و طاووس و بط سیره و سرخاب و سار

 

هست بنفشه مگر قاصد اردیبهشت

کز همه گلها دمد پیشتر از طرف کشت

وز نفسش جویبار گشته چو باغ بهشت

گویی با غالیه بر رخش ایزد نوشت

کای گل مشکین نفس مژده بر از نوبهار

 

دیده ی نرگس به باغ باز پر از خواب شد

طره ی سنبل به راغ باز پر از تاب شد

آب فسرده چو سیم باز چو سیماب شد

باد بهاری بجست زهره ی وی آب شد

نیم شبان بی خبر کرد ز بستان فرار

 

نرمک نرمک نسیم زیر گلان می خزد

غبغب این می مکد عارض آن می مزد

گیسوی این می کشد گردن آن می گزد

گه به چمن می چمد گه به سمن می وزد

گاه به شاخ درخت گه به لب جویبار

 

لاله درآمد به باغ با رخ افروخته

بهرش خیاط طبع سرخ قبا دوخته

سرخ قبایش به بر یک دو سه جا سوخته

یا که ز دلدادگان عاشقی آموخته

کش شده دل غرق خون گشته جگر داغدار

 

طفل چو زاید ز مام گریه کند زودسر

بهر تقاضای شیر وز پی قوت جگر

وز پس گریه کند خنده به چندی دگر

طفل شکوفه چرا خندد زان پیشتر

کز پی تحصیل شیر گریه کند طفل وار

 

باغ چو از ایزدی جامه مخلع شود

ظاهر از انواع گل شکل مضلع شود

یکی مخمس شود یکی مربع شود

یکی مسدس شود یکی مسبع شود

الحق بس نادر است هندسه ی کردگار

 

نرگسک آن طشت سیم باز به سر برنهاد

بر سر سیمینه طشت طاسک زر برنهاد

در وسط طاس زر زرین پر برنهاد

بر پر زرین او ژاله گهر بر نهاد

تا شود آن زر خشک از گهرش آبدار

 

چون ز تن سرخ بید گشت عیان سرخ باد

از فزعش ارغوان در خفقان اوفتاد

نامیه همچون طبیب دست به نبضش نهاد

پس بن بازوش بست زاکحل او خون گشاد

ساعد او چند جا ماند ز خون یادگار

 

کنیزکی چینی است به باغ در نسترن

سپید و نغز و لطیف چو خواهرش یاسمن

ستارگانند خرد به هم شده مقترن

و یا گسسته ز مهر سپهر عقد پرن

نموده در نیم شب به فرق نسرین نثار

 

دایره ی سرخ گل گشته مضرّس چراست

بر تنش این ایزدی جامه ی اطلس چراست

دیبه ی او بی نورد این همه املس چراست

بوته صفت در میانش زر مکلس چراست

بهر چه تکلیس کرد این همه زر عیار

 

بلبلکان زوج زوج زیر و بم انگیخته

صلصلکان فوج فوج خوش به هم آمیخته

پشت به غم داده خلق در نغم آویخته

تیغ تعنت قهر بر الم آهیخته

خورده به هم جام می با دف و طنبور و تار

 

بلبل بر شاخ گل نغمه سراید همی

نغمه اش از لوح دل زنگ زداید همی

شاهد گلزار را خوش بستاید همی

نی غلطم کاو چو من مدح نماید همی

بر گل تاج کرم میوه ی شاخ فخار

 

علیقلی میرزا زاده ی شاه عجم

فاخر فخری لقب مفخر اولاد جم

به بزم میر اجل به رزم شیر اجم

کلیم کافی کلام کریم وافی کرم

به غره افراسیاب به حمله اسفندیار

 

آنکه به ملک هنر دعوی شاهی کند

چون ز طبیعی سخن یا ز الهی کند

حل مسائل همه نیک کماهی کند

چون ز اوامر حدیث یا ز نواهی کند

رمز اصول و فروع شرح دهد آشکار

 

شکل مجسطی تمام کشیده اندر بصر

جداول زیجها نگاشته درنظر

نسبت قطر و محیط صورت قوس و وتر

زاویه و جیب و ظل جمله بداند ز بر

وین همه با علم او یکیست از صد هزار

 

بوالفرج و بوالعلا بوالحسن و نفطویه

اصمعی و واقدی مازنی و سیبویه

ازهری و یافعی جاحظ و بن خالویه

کل یثنی علیه کل یأوی الیه

کای تو به علم و ادب ما را آموزگار

 

به علم جغرافیا یعنی در وصف ارض

که چند هستش دیار که چیستش طول و عرض

هم از رسوم ملل هم از تکالیف فرض

هم از نظام دول ز لشکر و باج و قرض

چندان داند که وهم می نتواند شمار

 

یازده سیاره را گرد کره ی آفتاب

بی مدد دوربین دیده درنگ و شتاب

دوره ی اقمار را نیک بداند حساب

قلی و قسنی ازو نکته برو نکته یاب

نیوتن و کپلرش حق شمر و حق گزار

 

مطالب صرف و نحو ز بر بخواند همی

مسائل فلسفی ز بر بداند همی

ز علم های غریب سخن براند همی

شدن به چرخ برین می بتواند همی

به رای سیاره سیر به فکر گردون سپار

 

ار ز علا قدر تو به چرخ پهلو زده

طعنه ز خلق جمیل به باغ مینو زده

پیر خرد پیش تو چو طفل زانو زده

گاه غضب با پلنگ پنجه به نیرو زده

لیک به هنگام حلم گشته ز موری فکار

 

در صف ناورد تو بیژن و گودرز چیست

دیو و تهمتن کدام طوس و فرامرز چیست

جنبش بال پشه پیش زمین لرز چیست

کشوربخشی و گنج باغ چه و مرز چیست

گنج دهی بیشمر سیم دهی بیشمار

 

به جود صد حاتمی به حلم صد احنفی

به فضل صد جعفری به علم صد آصفی

جلیل چون آدمی جمیل چون یوسفی

در صف شهزادگان تو ز هنر سر صفی

چون به قطار ایستند پیش ملک روز بار

 

عقلی در زیرکی خلدی در ایمنی

دهری در کین کشی چرخی در دشمنی

خاکی در احتمال آبی در روشنی

بادی در سرکشی ناری در توسنی

نیلی در وقت جود پیلی در کارزار

 

اهل زمین فوج فوج خلق زمان خیل خیل

سیم ستانند و زر از کف تو کیل کیل

گوهر گیرند و لعل روز و شبان ذیل ذیل

گاه سخا کوه کوه وقت عطا سیل سیل

لعل دهی گنج گنج سیم دهی بار بار

 

خنده ی تو گاه خشم خنده ی شر نر است

هر که نگرید از آن خنده ز شیراشیر است

قافیه گو جعل باش جعل ز من درخور است

حشمت من در سخن صد ره از آن برتر است

کز پی یک طیبتم خصم کند گیر و دار

 

ملک نژادا چو من جهان نزاید همی

پس از من ای بس حکیم که می بیابد همی

به مرگ من پشت دست ز غم بخاید همی

دو دست خویش از اسف به هم بساید همی

که کاش قاآنیا بدی در این روزگار

 

تا که زمین روز و شب گردد بر گرد شمس

تا که بتازی زبان روز گذشته است امس

تا که حواس است عشر ظاهر از آن عشر خمس

سامعه و باصره ناطقه و شم و لمس

ناصر جان تو باد باطن هشت و چهار

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها