شعر نخست :
ما اینجا
روبروی خالی ترین صندلی جهان نشسته ایم
و با گردبادی که طناب می پیچد بر گلو
جرعه جرعه تلخ مینوشیم
و به منقاری چشم میدوزیم
که تکه ی بزرگی از ماه را کند و با خود برد
اینجا جمع نشوید !
جنایتی اتفاق نیفتاده
فقط مرد غمگینی که با خوابهای شکاکش از آینه بیزار شد
تکه تکه درد را به تنش دوخت
در دهانش چپاند
آخرین چایش را سر کشید
به سر کشید
و ما از آن به بعد
شکل موهایش را دیگر تشخیص ندادیم
حالا بیایید به خداحافظی قطعیت ببخشیم
و این همه گلدان خالی را جلو دری بگذاریم
که دیگر آداب آمدنش را از یاد برده است
حالا بیایید
آخرین حرفهایش را به دریای ولگرد بسپاریم
و به باقی ماه بگوییم
که جانش را آنقدر به سقف آسمان بکوبد
که خرد شود و به دریا بریزد !
شعر دوم :
آدرس خانه ات را گم کرده ام
و از راننده ی نابینایی
سراغ تو را می گیرم
یعنی که نمی دانی
من
سر کدام چهارراه
سرگردان تو بوده ام
وقتی چراغ ها همه قرمزند
راه خانه ات گم تر می شود
حالا
مه را از جلوی خانه ات کنار بزن
که ببینم توی راه چراغ می کاری
و چشم های راننده ی کور را
به او پس می دهی .
واژگان کلیدی : اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،شعر نو،فريبا صديقيم