فروغ فرخزاد – مجموعه ی اسیر
شماره 24
حلقه
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه ی زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره ی او
این همه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت :
حلقه ی خوشبختی است، حلقه ی زندگی است
همه گفتند: مبارک باشد
دخترک گفت: دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر
دید در نقش فروزنده ی او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته، هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای، این حلقه که در چهره ی او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقهٔ ی بردگی و بندگی است
تهران – ++بهار 1334