چه عقده‌ هاست به کار دلم ز بخت سیاه

فروغی بسطامی- غزل شماره 282

چه عقده‌ هاست به کار دلم ز بخت سیاه

که زلف دوست بلند است و دست من کوتاه

نعوذ بالله از این زاهدان جامه سفید

تبارک الله از این شاهدان چشم سیاه

یکی ز بند سر زلف او اسیر کمند

یکی ز کنج زنخدان او فتاده به چاه

یکی خراب لب لعل او نخورده شراب

یکی قتیل دم تیغ او نکرده گناه

یکی ز غمزهٔ خونخواره‌اش تپیده به خون

یکی ز حسرت نظاره‌اش نشسته به راه

یکی ز جنبش مژگان او به چنگ اجل

یکی ز گردش چشمان او به حال تباه

یکی به خاک در او فشانده گوهر اشک

یکی به رهگذر او کشیده لشکر آه

هوای مغبچگان آنچنان خرابم کرد

که در سرای مغانم نمی‌دهند پناه

دمی به چشم من آن سرو قد نهشت قدم

گهی به حال من آن ماه رو نکرد نگاه

بپا نموده قیامت ز قامت دلجو

پدید ساخته جنت ز عارض دلخواه

ز رشک قامت او ناله خاست از دل سرو

ز شرم عارض او هاله بست بر رخ ماه

خمیده ابروی آن پادشاه کشور حسن

نمونه‌ای است ز شمشیر ناصرالدین شاه

ستوده خسرو لشکر شکاف کشور گیر

که نقش رایت منصور اوست نصرالله

شکسته حملهٔ او پشت صد هزار سوار

دریده صارم او قلب صد هزار سپاه

رخ منوّر او آفتاب کاخ و سپهر

سر مبارک او زیب بخش تاج و کلاه

همیشه عاشق دیدار اوست دیدهٔ بخت

مدام شایق بالای اوست جامهٔ جاه

فروغی از کرم شاه دستگیر شود

بر آن سرم که عروسی به بر کشم دلخواه

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها