غزلی از فرهنگ شیرازی

 

از سر کوی تو گیرم که روم جای دگر

کو دلی را که سپارم به دلآرای دگر؟

عاقبت از سر کوی تو برون باید رفت

گیرم امروز دگر ماندم و فردای دگر

مگر آزاد کنی، ور نه چو من بنده ی پیر

گر فروشی، نستاند ز تو مولای دگر

عاشقان را طرب از باده ی انگوری نیست

هست مستان تو را نشئه زصهبای دگر

بهر مجنون تو این کوه و بیابان تنگ است

بهر ما کوه دگر باید و صحرای دگر

ما گدایی در دوست به شاهی ندهیم

زان که این جای دگر دارد و آن جای دگر

گر به بتخانه ی چنین نقش رخت بنگارند

هرکه بیند،نکند میل تماشای دگر

راه پنهانی میخانه نداند همه کس

جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر

دل فرهنگ ز غم های جهان خون شده بود

غم عشق آمد و افزود به غم های دگر


واژگان کلیدی: ابوالقاسم فرهنگ شیرازی،اشعار فرهنگ شیرازی،نمونه شعر فرهنگ شیرازی،شاعر فرهنگ شیرازی،شعرهای فرهنگ شیرازی،شعری از فرهنگ شیرازی،یک شعر از فرهنگ شیرازی،غزل فرهنگ شیرازی،غزلیات فرهنگ شیرازی،غزل های فرهنگ شیرازی،غزلی از فرهنگ شیرازی،شعری از دیوان فرهنگ شیرازی.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها