من شمع سرافرازم، در سینه پر از رازم
گریان شدهام هر شب،میسوزم و میسازم
در میکده میمانم اوصاف تو میخوانم
تا آنگه به ناز آیی بر ناز تو می نازم
این ساغر و این ساقی تا پر بود و باقی
با هجر تو می سازم جان بر تو همی بازم
با تار و دف و عودم، شوریده اگر بودم
عشق غزل ناب و هم عاشق آوازم
میسوزم و گریانم زین غصه و میدانم
پروانه ی مسکین را سوزد پر پروازم
از روز ازل بر ما حکم ازلی این بود
شیدایی و جانباز ی از نقطه ی آغازم
صالح تو به دیوانت گفتی غزل عشقم
سوزد اگر این پیکر جانباز و سرافرازم
واژگان کلیدی:اشعار فرهنگ باریکانی،نمونه شعر فرهنگ باریکانی،شاعر فرهنگ باریکانی،شعرهای فرهنگ باریکانی،شعری از فرهنگ باریکانی،یک شعر از فرهنگ باریکانی،غزل غزلیات غزل های غزلی از فرهنگ باریکانی،فرهنگ باریکانی صالح،فرهنگ باريكاني،مهندس فرهنگ باریکانی.