شعر نخست :
هنوز از لب مردم ، فریب می ریزد
هزار تهمت و حرف عجیب می ریزد
چقدر اهالی اینجا به فکر خود هستند
کسی ندیده که باران غریب می ریزد
نخند! عابر عاشق! میان اين کوچه
که صد نفر به سرت نانجیب می ریزد
در این برودت مطلق کسی چه می فهمد
بهارِ آدم و حوّا ز سیب می ریزد؟
به ختم غائله گیرم مسیح هم آمد
دوباره گرد و غبار از صلیب می ریزد
شعر دوم :
دیگر بهار هم سر حالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند
پاییز زرد هم که خجالت نمی کشد
رحمی به باغ رو به زوالم نمی کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چه کار؟
وقتی که سنگ،رحم به بالم نمی کند
مبهوت مانده ام که چرا چشمهای شب
دیگر اسیر خواب و خیالم نمـی کند
این اولین شب است که بوی خیال تو
درگیر فكرهای محالم نمی کند
حالا که روزگار قشنگ و مدرنتان
جز انفعال شامل حالم نمی کند
باید به دستهای مسلح نشان دهم
حتی سکوت آینه لالم نمی کند
شعر سوم :
میخواستم عزیز تو باشم، خدا نخواست
همراه و همگریز تو باشم، خدا نخواست
میخواستم که ماهی غمگین برکه ای
در دستهای لیزِ تو باشم، خدا نخواست
گفتم در این زمانه کج فهمِ کند ذهن
مجنون چشم تیز تو باشم، خدا نخواست
میخواستم که مجلس ختمی برای این
پاییز برگ ریز تو باشم، خدا نخواست
آه، ای پری هرچه غزل گریه خواستم
بیت ترانه ای ز تو باشم، خدا نخواست
مظلوم و ساکتم! به خدا دوست داشتم
یار ستم ستیز تو باشم، خدا نخواست
نفرین به من که پوچی دستم بزرگ بود
میخواستم عزیز تو باشم، خدا نخواست
شعر چهارم :
در نوبتی دوباره دلت را مرور کن
از غم به هر بهانهی ممکن عبور کن
رحمی کن ای عزیز به آبادی خودت
فکری برای کشتن این بوف کور کن
ای خیس گریه های کدورت، کمی بخند
این ابرهای مملو تب را صبور کن
گیرم تمام راه تو مسدود شد، بگرد
یک آسمان تازه و یک جاده جور کن
با انجمادِ ظلمتِ شب بی شباهتی
با شعله در برودت ذهنم خطور کن
یاغی! هبوط فرصت تقسیم سیب نیست
در نوبتی دوباره دلت را مرور کن
واژگان کلیدی:اشعار فرهاد صفریان،نمونه شعر فرهاد صفریان،شاعر فرهاد صفریان،شعرهای فرهاد صفریان،شعری از فرهاد صفریان،یک شعر از فرهاد صفریان،غزل فرهاد صفریان،غزلیات فرهاد صفریان،غزل های فرهاد صفریان،غزلی از فرهاد صفریان،فرهاد صفريان.