شعر نخست :
باز کن امشب بهشتت را، مرا از رو ببر
حلقه کن بر گردنم تا ساحل گیسو ببر
دستهایم را بگیر و رمز شب را فـاش کن
تشنگی های مرا تا چشمه ی جادو ببر
من عسل های فراوانی تدارک دیده ام
بی تعارف دست خود را داخل کندو ببر
دست خود دادی به دستم تازه دستم بو گرفت
خواستی یک شب بیا با خویش دستنبو ببر
گاهگاهی با صراحت جمله هایت را بگو
گاه جان را با اشاره ، با خم ابرو ببر
شاعری سهم شما باشد ،سزاوار شماست
دل ببر، هرشب دلی ازاین ” غزل بانو ” ببر
شعر دوم :
با عشق و جنون وارد تهران شده باشی
دیوانه ترین عاشق دوران شده باشی
تنها به امیدی که به او داشتی از قبل
از شوق هم آغوشی اش عریان شده باشی
هر روز تفأل بزنی تا که سرانجام
با معجزه ای حافظ دیوان شده باشی
از بس که به او دل بدهی در غزل خود
دلبسته ترین شاعر ایران شده باشی
یکباره بفهمی که دلش پیش دلت نیست
پرپر شده ی حس پریشان شده باشی
از اوج بیفتی و سر از خاک دراری
با خاک مصیبت زده یکسان شده باشی
دلتنگ تر از ابر پر از بغض زمستان
ناچار به باریدن باران شده باشی
در سینه ی تو یخ بزند گرمی احساس
مانند بهاری که زمستان شده باشی
با اینکه زنی ،خسته و درمانده شبیه
ولگـرد ترین مرد خیابان شده باشی
مأیوس شوی شکوه کنی اَشک بریزی
درگیر تب و گفتن هذیان شده باشی
در خلوت پر وحشت شبهای خیالت
همبستر یک گرگ بیابان شده باشی
شیطان بشود عاشق معصومیت تو
در پنجه ی ابلیس به زندان شده باشی
ازهم بدری سینه ی پر سوز خودت را
مثل جسدی مرده و بی جان شده باشی
با قلب پر از عشق شوی راهی تهران
از آمدن خویش پشیمان شده باشی
واژگان کلیدی : اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،غزل غزلیات غزل های غزلی از،شاعر تربت حیدریه.