خرم آن روزی که ما را جای در میخانه بود

فرخی یزدی – غزل شماره 86

خرم آن روزی که ما را جای در میخانه بود

تا دل شب بوسه گاه ما لب پیمانه بود

عقده های اهل دل را مو به مو می کرد باز

در کف مشاطه ی باد صبا گر شانه بود

با من و مرغ بهشتی کی شود هم آشیان

آن نظر تنگی که چشمش سوی آب و دانه بود

سوخت از یک شعله آخر شمع را پا تا به سر

برق آن آتش که در بال و پر پروانه بود

فرق شهر و دشت از نقص جنون کی می گذاشت

راستی مجنون اگر مانند من دیوانه بود

خانه ی آباد ما را کرد در یک دم خراب

جور و بیدادی که در این کشور ویرانه بود

هر که را از جنس این مردم گرفتم یار خویش

دیدم از ناآشنایی محرم بیگانه بود

روزگار او را نسازد پست همچون فرخی

هر که با طبع بلند و همت مردانه بود

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها