عشقبازی را چه خوش فرهاد مسکین کرد و رفت

فرخی یزدی – غزل شماره 42

عشقبازی را چه خوش فرهاد مسکین کرد و رفت

جان شیرین را فدای جان شیرین کرد و رفت

یادگاری در جهان از تیشه بهر خود گذاشت

بیستون را گر ز خون خویش رنگین کرد و رفت

دیشب آن نامهربان مه آمد و از اشک شوق

آسمان دامنم را پر ز پروین کرد و رفت

پیش از اینها ای مسلمان داشتم دین و دلی

آن بت کافر چنینم بی دل و دین کرد و رفت

تا شود آگه ز حال زار دل، باد صبا

مو به مو گردش در آن گیسوی پرچین کرد و رفت

وای بر آن مردم آزاری که در ده روز عمر

آمد و خود را میان خلق ننگین کرد و رفت

این غزل را تا غزال مشک موی من شنید

آمد و بر فرخی صد گونه تحسین کرد و رفت

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها