زال گردون را نباشد گر سر رویین تنی

فرخی یزدی – غزل شماره 187

چکامه ای در سردی هوا

زال گردون را نباشد گر سر رویین تنی

جوشن رستم چرا پوشد ز ابر بهمنی؟

گر ندارد همچو پیران دشت در آهنگ رزم

پس چرا از یخ به سر بنهاده خود آهنی

نیست پشت بام اگر کوه گنابد از چه روی

برف آنجا از شبیخون می کند نستیهنی

ما نه هومانیم اگر با پافشاری چون کند

سوز سرما بر سر ما دست برد بیژنی

سینه سوز اینسان چرا گر نیست باد بامداد

یادگار دشنه ی کشواد و تیغ قارنی

آفتاب چله پنهان شد چرا در زیر ابر

آشکارا همچو جم در پنجه ی اهریمنی

کبک دانی از چه آید پیش باز بابزن

تا در آتشدان شود سرگرم بال و پر زنی

بس در این سرمای سخت و روز برف و ابر تار

گرم شد هنگامه ی انگشت و چوب و روشنی

گوهری را سر به سنگ از پیشه ی انگشت گر

سیم و زر را خون به دل از تیشه ی هیزم کنی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها