تا دیده دلم عارض آن رشک پری را

فرخی یزدی – غزل شماره 18

تا دیده دلم عارض آن رشک پری را

پوشیده به تن جامه ی دیوانه گری را

چون مرد هنرپیشه به هر دوره ذلیل است

خوش آنکه کند پیشه ی خود بی هنری را

شب تا به سحر در طلب صبح وصالت

بگرفته دلم دامن آه سحری را

در عصر تمدن چون توحش شده افزون

بر دیده کشم سرمه ی عهد حجری را

یاقوت مگر پیش لب لعل تو دم زد

کز رشک چو من جلوه دهد خون جگری را

از روز ازل دست قضا قسمت ما کرد

رسوایی و آوارگی و دربدری را

تا فرخی از سرّ غم عشق خبر شد

رجحان دهد از هر خبری بیخبری را

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها