فرخی یزدی – غزل شماره 17
از بس که غم به سینه ی من بسته راه را
دیگر مجال آمد و شد نیست آه را
دانم چو دیده دید، دل از کف رود ولی
نتوان نگاه داشت ز خوبان نگاه را
هر شب ز عشق روی تو ای آفتاب روی
از دود آه تیره کنم روی ماه را
ما را مخوان به کعبه که در کیش اهل دل
معنی یکیست میکده و خانقاه را
بگشای گوش و هوش که در خلوت صبوح
خوش لذتی است، زمزمه ی صبحگاه را
زین بیشتر به ریختن خون مردمان
فرصت مباد مردم چشم سیاه را
تو مست خواب غفلتی ای پادشاه حسن
می نشنوی خروش دل دادخواه را
ادمهای بیسواد در گنجور نشسته اند وغلط پشت غلط منتشر می کنند.. شعر ازبسکه غم به سینه ی من بسته راه را.. از شوریده شیرازی ست.. نه فرخی یزدی
سلام. سه نسخه از دیوان فرخی را در اختیار داریم که در هر سه نسخه، این شعر بدون هیچ تفاوتی، ذکر شده است. در صورتی که اعتقاد دارید شاعر این شعر، شخصی غیر از فرخی است منبع را ذکر نمایید.
از شما سپاسگزاریم