از بس که غم به سینه ی من بسته راه را

فرخی یزدی – غزل شماره 17

از بس که غم به سینه ی من بسته راه را

دیگر مجال آمد و شد نیست آه را

دانم چو دیده دید، دل از کف رود ولی

نتوان نگاه داشت ز خوبان نگاه را

هر شب ز عشق روی تو ای آفتاب روی

از دود آه تیره کنم روی ماه را

ما را مخوان به کعبه که در کیش اهل دل

معنی یکیست میکده و خانقاه را

بگشای گوش و هوش که در خلوت صبوح

خوش لذتی است، زمزمه ی صبحگاه را

زین بیشتر به ریختن خون مردمان

فرصت مباد مردم چشم سیاه را

تو مست خواب غفلتی ای پادشاه حسن

می نشنوی خروش دل دادخواه را

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علی وافی
میهمان
علی وافی
خرداد 21, 1402 12:20 ب.ظ

ادمهای بیسواد در گنجور نشسته اند وغلط پشت غلط منتشر می کنند.. شعر ازبسکه غم به سینه ی من بسته راه را.. از شوریده شیرازی ست.. نه فرخی یزدی