دلت به حال دل ما چرا نمی سوزد

فرخی یزدی – غزل شماره 121

دلت به حال دل ما چرا نمی سوزد

بسوزد آنکه دلش بهر ما نمی سوزد

ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه

چو شمع آنکه ز سر تا به پا نمی سوزد

در این محیط غم افزا گمان مدار که هست

کسی که ز آتش جور و جفا نمی سوزد

ز دود آه ستمدیدگان سوخته دل

به حیرتم که چرا این بنا نمی سوزد

بگو به کارگر و عیب کارفرما بین

هر آنکه گفت که فقر از غنا نمی سوزد

غریق بحر فنا ای خدا شدیم و هنوز

برای ما دل این ناخدا نمی سوزد

ز تندباد حوادث ز بس که شد خاموش

چراغ عمر من بینوا نمی سوزد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها