فرخی یزدی – غزل شماره 116
هر جا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود
کار من سودا زده دیوانه گری بود
پرواز به مرغان چمن خوش که در این دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود
گر این همه وارسته و آزاد نبودم
چون سرو چرا بهره ی من بی ثمری بود
روزی که ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم که خبرها همه در بی خبری بود
بی تابش مهر رخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت قسمت ما خون جگری بود
دردا که پرستاری بیمار غم عشق
شب ها همه در عهده ی آه سحری بود
ما را ز در خانه ی خود خانه خدا راند
گویا ز خدا قسمت ما در به دری بود