گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند

فرخی یزدی – غزل شماره 109

گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند

در انتظار ناجی فریاد رس بماند

هر کس ببرد گوی ز میدان افتخار

جز فارس را که فارس همت فرس بماند

دل می طپد به سینه ی تنگم ز سوز عشق

چون مرغ بی پری که به کنج قفس بماند

در انتظار یار سفر کرده سالهاست

چشمم به راه و گوش به بانگ جرس بماند

مفتی شراب خورد و صراحی شکست و رفت

مطرب غنا نخواند و به چنگ عسس بماند

هر گل شکفت و رفت به باد از جفای چرخ

اما برای خستن دل، خار و خس بماند

در شاهراه علم که اصل سعادت است

هر کس نرفت پیش ز مقصود پس بماند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها