شعر نخست :
تمام سهم من از شعر گفتن را غزل کرده
کسی که چشم هایش پای در کفش اجل کرده
همیشه شعرهایم شک برانگیزند، انگاری
همین ابیات من را شهره ی اهل محل کرده
ترنجی نیست اما یوسفی خون کرده این دل را
شنیدم قصه ی مارا کسی ضرب المثل کرده
شنیدن کی بود مانند دیدن ؟ هان؟ ولی گفتند
خدا چشم تو را جامی پر از شیر و عسل کرده
نسیمی آمد و آورد تک بیتی ز شعرت را
همان بیتت که دل را ارگ بر روی گسل کرده :
دلم را برد بانویی،چه بانویی ! همانی که
تمام سهم من از شعر گفتن را غزل کرده
شعر دوم :
تو را من دوست می دارم، ومی دانم که می دانی
رهایم کن به یک ” می خواهمت ” از این پریشانی
سرم را گرم خانه داری و پخت غذا کردم
شده هر وعده ام اما، دو لقمه بغض پنهانی
تمام روز ها را ادعا کردم که خوشحالم
ولی ماندم چه باید کرد با شب های بارانی؟
منم بانوی با اصل و نسب داری که عاشق شد
منم خاتون قاجاری و دانشجوی تهرانی
چه فرقی می کند من عاشقم یاتو؟ نمی دانم
امان از ذهن آشفته و این اشعار هذیانی!
خدایا خسته ام از این همه احساس دلتنگی
بیا یادم بده آرامشی از نوع قرآنی!
بیا وقف خودت کن شعرهای بی سرو پا را
تو را من دوست می دارم و می دانم که می دانی
واژگان کلیدی : اشعار فاطمه سادات مظلومی،نمونه شعر فاطمه سادات مظلومی،شاعر فاطمه سادات مظلومی،شعرهای فاطمه سادات مظلومی،شعری از فاطمه سادات مظلومی،یک شعر از فاطمه سادات مظلومی،غزل فاطمه سادات مظلومی،غزلیات فاطمه سادات مظلومی،غزل های فاطمه سادات مظلومی،غزلی از فاطمه سادات مظلومی،فاطمه سادات مظلومي.