رهی معیری – غزلیات
شماره 51
فریاد بی اثر
از صحبت مردم دل ناشاد گریزد
چون آهوی وحشی که ز صیاد گریزد
پروا کند از باده کشان زاهد غافل
چون کودک نادان که ز استاد گریزد
دریاب که ایام گل و صبح جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد
شادی کن اگر طالب آسایش خویشی
که آسودگی از خاطر ناشاد گریزد
غم در دل روشن نزند خیمه ی اندوه
چون بوم که از خانه ی آباد گریزد
فریاد که در دام غمت سوختگان را
صبر از دل و تاثیر ز فریاد گریزد
گر چرخ دهد قوت پرواز رهی را
چون بوی گل از گلشن ایجاد گریزد