از آن امیدوار وعده ی فردا کنی ما را

رهی معیری – غزلیات

شماره 3

گوهر نایاب

از آن امیدوار وعده ی فردا کنی ما را

که با این شیوه حالی، از سر خود وا کنی ما را

از آن خندی به روی مدعی همچون قدح ای گل

که گریان در میان بزم، چون مینا کنی ما را

تو گرمی از وفا با غیر و من می سوزم از غیرت

هلاک ای دوست، زین دشمن پرستی ها کنی ما را

چنین گوهر به دست هر کسی آسان نمی افتد

مده از کف که مشکل بعد از این پیدا کنی ما را

چه پرسی کز رخ و قدت کدامین خوب تر باشد؟

سراپا ناز من، حیران ز سر تا پا کنی ما را

به جان، شرمنده ی لطف توایم ای چرخ بازیگر

که با آزار خود، بیزار از دنیا کنی ما را

نهان در زیر دامن، آتش سوزان نمی ماند

تو ای سوز محبت، عاقبت رسوا کنی ما را

رهی، از بس کنی توصیف صحرای جنون، ترسم

که آخر همچو خود مجنون آن صحرا کنی ما را

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها