مولانا-غزل شماره 477
ز آفتاب سعادت مرا شراباتست
که ذرههای تنم حلقه ی خراباتست
صلای چهره ی خورشید ما که فردوسست
صلای سایه ی زلفین او که جناتست
به آسمان و زمین لطف ایتیا فرمود
که آسمان و زمین مست آن مراعاتست
ز هست و نیست برونست تختگاه ملک
هزار ساله از آن سوی نفی و اثباتست
هزار در ز صفا اندرون دل بازست
شتاب کن که ز تاخیرها بس آفاتست
حیاتهای حیات آفرین بود آنجا
از آنک شاه حقایق نه شاه شهماتست
ز نردبان درون هر نفس به معراجند
پیالههای پر از خون نگر که آیاتست
در آن هوا که خداوند شمس تبریزیست
نه لاف چرخه ی چرخست و نی سماواتست