دوش آمد بر من آنک شب افروز منست

مولانا-غزل شماره 410

 

دوش آمد بر من آنک شب افروز منست

آمدن باری اگر در دو جهان آمدنست

آنک سرسبزی خاکست و گهربخش فلک

چاشنی بخش وطن‌هاست اگر بی‌وطنست

در کف عقل نهد شمع که بستان و بیا

تا در من که شفاخانه ی هر ممتحن است

شمع را تو گرو این لگن تن چه کنی

این لگن گر نبود شمع تو را صد لگنست

تا در این آب و گلی کار کلوخ اندازیست

گفت و گو جمله کلوخ‌ست و یقین دل شکنست

گوهر آینه ی جان همه در ساده دلیست

میل تو بهر تصدر همه در فضل و فنست

زین گذر کن صفت یار شکربخش بگو

که ز عشوه شکرش ذره به ذره دهنست

خیره گشتست صفت‌ها همه کان چه صفتست

کان صفت‌ها چو بتان و صفت او شمنست

چشم نرگس نشناسد ز غمش کاندر باغ

پیش او یاسمنست آن گل تر یا سمنست

روش عشق روش بخش بود بی‌پا را

خوش روانش کند ار خود زمن صد زمنست

در جهان فتنه بسی بود و بسی خواهد بود

فتنه‌ها جمله بر آن فتنه ی ما مفتتنست

همه دل‌ها چو کبوتر گرو آن برجند

زانک جانیست که او زنده کن هر بدنست

بس کن آخر چه بر این گفت زبان چفسیدی

عشق را چند بیان‌هاست که فوق سخنست

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها