مولانا-غزل شماره 337
ببستی چشم یعنی وقت خوابست
نه خوابست آن حریفان را جوابست
تو میدانی که ما چندان نپاییم
ولیکن چشم مستت را شتابست
جفا میکن جفاات جمله لطفست
خطا میکن خطای تو صوابست
تو چشم آتشین در خواب میکن
که ما را چشم و دل باری کبابست
بسی سرها ربوده چشم ساقی
به شمشیری که آن یک قطره آبست
یکی گوید که این از عشق ساقیست
یکی گوید که این فعل شرابست
می و ساقی چه باشد نیست جز حق
خدا داند که این عشق از چه بابست