عجیب العجایب تویی در کیایی
نما روی خود گر عجب می نمایی
تویی محرم دل تویی همدم دل
بجز تو که داند ره دلگشایی
تو دانی که دل کجاها فتادست
اگر دل نداند ترا که کجایی
برافکن برو سایه ای از سعادت
که مسجود قافی و جان همایی
جهان را بیارا به نور نبوت
که استاد و جان همه انبیایی
گهر سنگ بود وز تو گشت گوهر
عطا کن عطا کن که بحر عطایی
نه آب منی بد که شخص سنی شد
چو رست از منی وارهانش ز مایی
کف آب را تو بدادی زمینی
سیه دود را تو بدادی سمایی
چو تبدیل اشیا ترا بد میسر
همه علم و حلمی همه کیمیایی
حرامست خواب شب آنرا تو ماهی
که در شب چو بدری ز جانها برآیی
میا خواب اینجا برو جای دیگر
که بحرست جسمم در او غرقه آیی
شبا در تهیج چو مار سیاهی
جهان را بخوردی مگر اژدهایی
چو خلاق بیچون فسون بر تو خواند
هرانچه بخوردی سحرگه ترایی
الا ماه گردون که سیاح چرخی
پی من باشد دمی گر بیایی
تو در چشم بعضی مقیلی و ساکن
تو هر دیده را شیوه ای می نمایی