بتا گر تو ما را ببینی ندانی
به جان لاله زارم به رخ زعفرانی
بدادم به تو دل مرا توبه از دل
سپارم به تو جان که جان را تو جانی
هزاران نشان بد ز آه و ز اشکم
کنون رفت کارم نشان از نشانی
تو شاه عظیمی که در دل مقیمی
تو آب حیاتی که در تن روانی
تو هم عیب بینی تو هم نازنینی
نگفتند هرگز تو را لن ترانی
چو سرجوش کردی چه روپوش کردی
تو روپوش می کن که پنهان نمانی
زهی تلخ مرگی چو بی تو زید جان
چو پیش تو میرم زهی زندگانی
از این جان ظاهر به جان آمدم من
کز این جان ظاهر شود جان نهانی
میان دو جان مانده بودیم حیران
که می گفت اینی که می گفت آنی
یکی جان جنت یکی جان دوزخ
یکی جان ظلمت یکی جان عیانی
چه جنت چه دوزخ تویی شاه برزخ
بخوانی بخوانی برانی برانی
تویی لطف جبار و فیض دو عالم
تویی شمس تبریز و گنج معانی