چند اندر میان غوغایی
خوی کن پاره ای به تنهایی
خلوتی را لطیف سوداییست
رو بپرسش که در چه سودایی
خلوت آن دان که در پناه خدا
خوش بخسپی و خوش بیاسایی
زیر سایه درخت بخت آور
روز منزل کنی فرود آیی
ور تو خواهی که بخت بگشاید
زیر هر سایه رخت نگشایی
سوی انبان ما و من نروی
گر چه او گویدت که از مایی
رو به خود آر هر کجا باشی
روسیاه ست مرد هرجایی
جرم تو چیست بیخودی زان کس
که از او دور در تماشایی
چون رسیدی به پیش آن دریا
نیستی قطره بلکه دریایی
چون رسیدی بشه صلاح الدین
گر فسادی صلاح جان آیی