آن مهر سپهر لا یزالی

آن مهر سپهر لا یزالی

چون تافت ز مشرق معالی

هر ذره فروغ یافت از وی

یکذره ازو نماند خالی

ای نفس ازین میانه برخیز

تو دولت روح را وبالی

تا چند زبون نفس باشی

تا چند حقیر و پایمالی

ای روح هوای نفس بگذار

بی نفس لطیف و بیهمالی

ای شیخ بیا به کوی مستان

هشیار نشسته در چه حالی

پرواز کن از حضیض هستی

بر اوج فضای لایزالی

از خواب و خیال چند پرسی

وا مانده به عالم مثالی

بر چهره جانفزای جانان

افتاده به وجه خط و خالی

او مهر منیر عالم آرای

تو ذره پرتو ظلالی

بگذر ز خیال و خواب تا کی

وا مانده به عالم مثالی

خود را بشناس و حال را باش

تا عارف حق شوی تو حالی

ای خضر به ظلمت از چه بویی

خود ظلمت و چشمه زلالی

می بین بدو چشم شمس دایم

در شمس نه بینمش جلالی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها