درین نه طاق مینا ای افندی
تویی پنهان و پیدا ای افندی
عجب جانی که دادی عاشقان را
از آن صهبای حمرا ای افندی
ز جام اولین مستی فزاید
حریفان بقا را ای افندی
چه جام آن جام کز یک جرعه او
دو عالم گشته شیدا ای افندی
زهی دستان سر جامی که مردم
به عشقش گشته گویا ای افندی
درین تاریکی ظلمات بینی
ز نور خویش پیدا ای افندی
خمش تا چند خواهی گفت افسوس
تویی چون صمت و گویا ای افندی
چرا از تو بود هم نور و ظلمت
به چشمم گشته بینا ای افندی
چو شمس الدین تبریزی در آید
بجوشد تخت و اعلا ای افندی