ساقی من خیزد بی‌گفت من

ساقی من خیزد بی‌گفت من

آرد آن باده وافر ثمن

حاجت نبود که بگویم بیار

بشنود آواز دلم بی‌دهن

هست تقاضاگر او لطف او

و آن کرم بی‌حد و خلق حسن

ماه برآید تو مگویش برآ

بر تو زند نور مگویش بزن

ای به گه بزم بهین عیش و نوش

وی به گه رزم مهین صف شکن

از پی هر گمره نیکو دلیل

وز پی محبوس چه‌ای خوش رسن

عالم همچون شب و تو همچو ماه

تو مثل شمعی و جان‌ها لگن

جان مثل ذره بود بی‌قرار

با تو شود ساکن نعم السکن

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها