مولانا-غزل شماره 121
چون خانه روی ز خانه ی ما
با آتش و با زبانه ی ما
با رستم زال تا نگویی
از رخش و ز تازیانه ی ما
زیرا جز صادقان ندانند
مکر و دغل و بهانه ی ما
اندر دل هیچ کس نگنجیم
چون در سر اوست شانه ی ما
هر جا پر تیر او ببینی
آن جاست یقین نشانه ی ما
از عشق بگو که عشق دامست
زنهار مگو ز دانه ی ما
با خاطر خویش تا نگویی
ای محرم دل فسانه ی ما
گر تو به چنینهای بگویی
والله که تویی چنانه ی ما
اندر تبریز بد فلانی
اقبال دل فلانه ی ما