بسوزانیم سودا و جنون را

مولانا-غزل شماره 101

 

بسوزانیم سودا و جنون را

درآشامیم هر دم موج خون را

حریف دوزخ آشامان مستیم

که بشکافند سقف سبزگون را

چه خواهد کرد شمع لایزالی ؟

فلک را وین دو شمع سرنگون را

فروبریم دست دزد غم را

که دزدیدست عقل صد زبون را

شراب صرف سلطانی بریزیم

بخوابانیم عقل ذوفنون را

چو گردد مست ، حد بر وی برانیم

که از حد برد تزویر و فسون را

اگر چه زوبع و استاد جمله‌ست

چه داند حیله ی ریب المنون را

چنانش بیخود و سرمست سازیم

که چون آید نداند راه چون را

چنان پیر و چنان عالم فنا به

که تا عبرت شود لایعلمون را

کنون عالم شود کز عشق جان داد

کنون واقف شود علم درون را

درون خانه ی دل او ببیند

ستون این جهان بی‌ستون را

که سرگردان بدین سرهاست گر نه

سکون بودی جهان بی‌سکون را

تن باسر نداند سر کن را

تن بر سر شناسد کاف و نون را

یکی لحظه بنه سر ای برادر

چه باشد از برای آزمون را

یکی دم رام کن از بهر سلطان

چنین سگ را چنین اسب حرون را

تو دوزخ دان خودآگاهی عالم

فنا شو کم طلب این سرفزون را

چنان اندر صفات حق فرو رو

که برنایی نبینی این برون را

چه جویی ذوق این آب سیه را

چه بویی سبزه ی این بام تون را

خمش کردم نیارم شرح کردن

ز رشک و غیرت هر خام دون را

نما ای شمس تبریزی کمالی

که تا نقصی نباشد کاف و نون را

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها