تا ببینم جمال خدا را
هدیه کردم بر او دست و پا را
دست و پا دادم اما گرفتم
بال معراجی کبریا را
گر چه بی دستم اما من از دل
اعتصامم به حبل المتین است
پای رفتن ندارم ولیکن
منزلم کوی عین الیقین است
دست و پایم اگر ارزشی یافت
این بها را به من آسمان داد
تا پذیرفت این هدیه ام را
عشق را،عاشقی را نشان داد
تا که او حاکم عرش و فرش است
در رهش جان و سر دادن از ماست
سر که در راه جانان نباشد
در فرادوش ما بار بیجاست
واژگان کلیدی:علیرضا پوربزرگ وافی،اشعار علیرضا پوربزرگ،نمونه شعر علیرضا پوربزرگ،شاعر علیرضا پوربزرگ،شعرهای علیرضا پوربزرگ،شعری از علیرضا پوربزرگ،یک شعر از علیرضا پوربزرگ.