شعر نخست :
این حرف ها که خوشه ی گندم نمی شود
نانی برای سفره ی مردم نمی شود
این حرف ها که از سر تکرار می زنید
روی لبان بسته تبسم نمی شود
آن دردهای کهنه ی مردم هنوز هم
با این زبان تازه تکلم نمی شود
از روستای چشم تو رفتم به شهر عشق
شهری که این غریبه در آن گم نمی شود
یک رنگ و ساده باش و صمیمی که آینه
هرگز دچار سو تفاهم نمی شود
شعر دوم :
کتاب هندسهام عاشق شما شده بود
که با قضیهی چشم تو آشنا شده بود
چگونه نقطه که از خود نه طول داشت نه عرض
دلیل بودن خطها و قوسها شده بود
مساحتی که به خط کش حساب میکردیم
در آن چگونه همه کائنات جا شده بود
فضای لایتناهی مقابل چه کسی
دچار حالت تسلیم و انحنا شده بود
پسر به خانه میآمد که دید بادکنک
بدون نخ وسط آسمان رها شده بود
پدربزرگ دلش جِرم بود و ماده بود
ولی به سرعت نور از تنش جدا شده بود
کتاب هندسه افتاد و صفحهای آمد
که میل منحنی دل سوی خدا شده بود
واژگان کلیدی : اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،غزل غزلیات غزل های غزلی از،شهرستان شاهرود،شاهرودی،عليرضا دهقانيان.