در ده، سگ زشتی بود، مو ریخته و لاغر

میرزاده عشقی – ادبیات جدید و کلاسیک – ادبیات کلاسیک

هزلیات – شماره 13

در هجو خلخالی

در ده، سگ زشتی بود، مو ریخته و لاغر

پیوسته دم اندر پا، پژمرده سر و یالی

چندی سوی شهر آمد، از شدت بی قوتی

اشکم ز عزا برهاند، تا ماند در آنسالی

ناگاه چه باز آمد، دیدند که گردیده

در فربهی و چاقی، یک زبده سگ عالی

گفتند (خلیلی)اش، بایست و همی دیدند

بر هر که زند نیشی، با ضربت چنگالی

نابود خلیلی چون ناچار شده بستند

از پارچه ی خلخال، بر گردن آن شالی

گویند که شد ممتاز، آن خرقه ز همسرها

زآن روی دگر گردید معروف به (خلخالی)

من خویش نمی دانم، بر گردن آنکو گفت

گویا که همان باشد: خلخالی الحالی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها