فخرالدین عراقی- غزل شماره 182
شاید که به درگاه تو عمری بنشینم
در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم
دریاب، که از عمر دمی بیش نمانده است
بشتاب، که اندر نفس بازپسینم
فریاد! که از هجر تو جانم به لب آمد
هیهات! که دور از تو همه ساله چنینم
دارم هوس آنکه ببینم رخ خوبت
پس جان بدهم، نیست تمنّی بجز اینم
آن رفت، دریغا! که مرا دین و دلی بود
از دولت عشق تو نه دل ماند و نه دینم
از بهر عراقی، به درت آمدهام باز
فرمای جوابی، بروم یا بنشینم؟