باز مرا در غمت واقعۀ جانی است

فخرالدین عراقی- غزل شماره 18

باز مرا در غمت واقعۀ جانی است

در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است

دل که ز جان سیر گشت، خونِ جگر می ‌خورد

بر سر خوان غمت باز به مهمانی است

چون دلِ تنگم نشد شاد به تو یک زمان

باز گذارش به غم، کو به غم ارزانی است

تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم

هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟

از دل من خون چکید، بر جگرم نم نماند

تا ز غمت دیده‌ ام در گهر افشانی است

آه! که در طالعم باز پراکندگی است

بختِ بد آخر بگو کین چه پریشانی است؟

رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!

نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است

صبحِ وصالم بماند در پسِ کوهِ فراق

روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است

وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟

جستن وصلت مرا مایهٔ نادانی است

خیز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو

دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها