فخرالدین عراقی- غزل شماره 169
در حُسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم
در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم
در دیدهٔ هر عاشق او بود همه لایق
وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم
دلدار دل افگاران غمخوار جگرخواران
یاری ده بی یاران، هرجا همه او دیدم
مطلوب دل درهم او یافتم از عالم
مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم
دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس
او بود، همه او، بس، تنها همه او دیدم
آرام دل غمگین جز دوست کسی مگزین
فیالجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم
دیدم گل بستان ها ، صحرا و بیابان ها
او بود گلستان ها ، صحرا همه او دیدم
هان! ای دل دیوانه، بخرام به میخانه
کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم
در میکده و گلشن، مینوش میِ روشن
می بوی گل و سوسن، کاینها همه او دیدم
در میکده ساقی شو، می در کش و باقی شو
جویای عراقی شو، کو را همه او دیدم