عبید زاکانی – سایر اشعار – شماره 4
در مدح سلطان اویس جلایری
ترکیب بند
ساقی بیار باده و پر کن به یاد عید
در ده که هم به باده توان داد، داد عید
بنمود عید چهره و اندر رسید باز
خرم وصال دلبر و خوش بامداد عید
تشریف داد و باز اساس طرب نهاد
ای صد هزار رحمت حق بر نهاد عید
در بزم پادشاه جهان باده نوش کن
وانگه به گوش جان بشنو نوش باد عید
عید آمد و مراد جهانی به باده داد
بادا جهان همیشه به کام و مراد عید
عید خجسته روی به نظارگان نمود
جام هلال باز به می خوارگان نمود
آن به که روز عید به می التجا کنیم
عیش گذشته را به صبوحی ادا کنیم
با پیر می فروش برآریم خلوتی
یک چند خانقاه به شیخان رها کنیم
از صوت نای و نی بستانیم داد عید
وز چنگ و عود کام دل خود روا کنیم
هر خستگی که از رمضان در وجود ماست
آن را به جام باده ی صافی دوا کنیم
چون وقت ما خوشست به اقبال پادشاه
بر پادشاه مغرب و مشرق دعا کنیم
سلطان اویس شاه جهاندار کامکار
خورشید عدل گستر و جمشید روزگار
فرماندهی که خسرو گردون غلام اوست
در بر و بحر خطه ی شاهی به نام اوست
احوال خلق عالم و ارزاق مرد و زن
قائم به عدل شامل و انعام عام اوست
روی زمین ز شعله ی خورشید حادثات
در سایه ی حمایت کلک و حسام اوست
جرم هلال عید که منظور عالم است
نعل سمند سرکش خرم خرام اوست
گیتی نهاده گردن طاعت به امر او
دور فلک مسخر اجرام رام اوست
ای چرخ پیر تابع بخت جوان تو
آسوده اند خلق جهان در زمان تو
زان پیشتر که کون و مکان آفریده اند
وین طاق زرنگار فلک برکشیده اند
بنیاد این بسیط مقرنس نهاده اند
واندر میان بساط زمین گستریده اند
خاص از برای نصرت دین و نظام ملک
ذات تو را ز جمله جهان برگزیده اند
شاهی به عدل و داد به آیین و رای تو
هرگز کسی ندیده نه هرگز شنیده اند
بادا مدام دولت و جاه تو بر مزید
کز دولت تو خلق جهان آرمیده اند
آرامگاه فتح و ظفر آستان توست
فهرست روزنامه ی دولت زمان توست
ای آسمان جنیبه کش کبریای تو
خورشید بنده ی در دولت سرای تو
پیش از وجود انجم و ارکان نهاده بود
گنجور بخت گنج سعادت برای تو
معمار مملک و ملت و مفتاح دولت است
فکر دقیق و خاطر مشکل گشای تو
افتد بر آستان تو هر روز آفتاب
تا بو که بامداد ببیند لقای تو
ختم سخن به شعر کسان میکنم از آنک
فرضست بر عموم خلایق دعای تو
(( تا دولتست دولت تو بر مدام باد ))
(( چندانکه کام توست جهانت به کام باد ))