شعری از عابد میرزاییان چگنی

غزل بانو قسم بر راز برمودای چشمانت

 دلم چون زورقی شد غرق در دریای چشمانت

 نگاهت هم‌چو مغناطیس ما را می‌کند مجذوب

 چه طعم دلکشی دارد میِ گیرای چشمانت

 عزیزم ، نازنینم ، مهربانم بس که جذابی

 نیوتن می‌‌گزد انگشت خود را پای چشمانت

 خمارم، بی‌قرارم، پیچ و تابم را نمی‌بینی

 بیا مستم بکن امشب تو با صهبای چشمانت

 ز عشقت خواب از چشمم فراری می‌شود هر شب

 به شوق دیدن خورشید در فردای چشمانت

 تبر را بر زمین پرتاب خواهد کرد ابراهیم

 اگر یک دم چو من بیند بت زیبای چشمانت

 بیا تنظیم کن با پلک‌هایت نبض جانم را

 که قلبم می‌تپد هر لحظه در رویای چشمانت

 چو هندو آتشم می‌زد درون معبد عشقت

 نگاه گرم پر احساس شهوت‌زای چشمانت

 زلیخا ، عشق من ، بانو ، ترنج و زخم چاقو کو؟

 که دخترهای ایلم را کنم رسوای چشمانت


واژگان کلیدی : اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،غزل غزلیات غزل های غزلی از،عابد ميرزاييان چگني.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها